چگونه میشود باور کرد که قتل ناموسی، بیتفاوتی انسان ها، عدم مداخله نیروی انتظامی، مرگ، اعدام، تصادف، سنگسار، هتک حرمت، و کشتار انسانیت، همه تبدیل به موضوعات روزمره جامعه ما ایرانیان شده باشد؟ در هر کجای این دنیای بزرگ که هستیم از این اخبار دردناک رهایی نداریم و در ایران که باشی از تنفس بوی نفرت و سرسختی گروهی که خود مخترع مفاهیم سیاه دریدن جان انسان شدهاند، سرگیجه و حس رقّت میابی. چگونه این تمدن بزرگی که ما به آن مینازیم اینچنین به پستی و ضلالت کشیده شده است؟ چگونه انسانها این چنین به بند کشیده شدهاند؟ بنظر میاید که اینها همه پرسشهای بدون جوابی هستند که نه تنها جامعه ایرانی ما، بلکه جامعه جهانی را به خود مشغول داشته.
چقدر جای تاسف دارد که اینچنین شاهد ظلم و جور هستیم بدون آن که راهی به جائی داشته باشیم. شاید که لازم باشد که فکر کنیم، کدام ناموس وقتی که رابطه مرد و زن به یک دعا ربط دارد؟ این ناموس که فروشی شده و مرتبط به یک دعا، در واقع کالایی است که هر گاه در اختیار یک خریدار است، پس چگونه ناموس اینقدر مهم میشود؟ کدام تمدن، وقتی که خونخواری، انتقام، خشونت، دیه گرفتن، آرزوی نابودی دیگران را کردن، و بد نام کردن انسانها اینچنین در هر کوی و برزنی رواج پیدا کرده؟
پس از چرخشی در این افکار سیاه مرتبط به روزگار سیاه ما ایرانیان، شاید لازم باشد که بدانیم هنوز دلهای بسیاری پر از عشق و محبت هستند که در آرزوی به کنار رفتن این همه ابر جهل و آزار جان انسانها میباشند. پرسش این است چه کسانی با قربانیان این همه خشونت و جرم همدردی میکند؟ چه کسانی با ملت ایران همدردی میکنند؟ چگونه این همه درد را میتونیم درمان کنیم؟ اگر روزی؟
چاره چیست؟ تا کجا – تا چند؟