سر گیجگی اجتماعی

سالهای زیادی می‌گذرد از آن وقتی‌ که ما همه دچار سر گیجه اجتماعی شدیم به دلایلی که همه میدانیم. مشکل اینجاست که این سرگیجی و سردرگمی به نوعی در راه و روش زندگی‌ فرهنگی‌ ما ادغام شده و گاهی ما را به شدت کنترل می‌کند. یکی‌ از آن همه مواردی که ما را هر چه بیشتر از خود ما دور می‌کند نداشتن تجربه آزادی است. آنجا که زیادی آزادیم، احساس نیاز به نگاه داری چهارچوب‌های تنگ و حسارهای آهنی می‌کنیم. آنجا که زیادی خوشحال هستیم میترسیم و ترس ما را به سکوت وامیدارد. آنجا که امکانات فراوان است ما به رخوت عادت می‌کنیم و از حق خود دفاع نمی‌کنیم. در این ارتباط بسیاری از جوانانی که با من تماس میگیرند و نیاز به کمک دارند این مهم را گزارش میدهند که والدین ایشان پس از مهاجرت به کانادا که همه به خاطر یافتن آزادی بوده، ایشان را محدود تر از زمانی‌ میکنند که در ایران بده اند و یا مجبور به تبعیت از قوانینی میکنند که موافق میل این جوان امروزی نیست. در ضمن مگر قرار نبود که نبود که وقتی‌ این خانواده به کانادا آمد این و آن کار را انجام دهد، پس بر سر آن همه قول و قرار چه آمد؟ نکته اینست که ما سر گیجگی اجتماعی را با خود هر جا که می‌رویم میبریم و تا وقتی‌ که تصمیم نگیریم خودمان دشمن خود خواهیم بود. واقع چه بر سر ما آماده و چگونه میتونیم زندگی‌ بهتری برای خود و فرزندان خود بسازیم؟

Leave a reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *