در سالهای اولین پس از بهم ریختگی اجتماعی کشور ما و مهاجرت صدها هزار ایرانی صاحب عقاید سیاسی به خارج از ایران، همه به بازگشت به میهن در یک فاصله کوتاه امید داشتند।
گاهی میشد دید که برخی افراد واقعا چمدان احساسی و وابستگی خود را بسته نگاه داشته و منتظر یک سوت برگشت به میهنی آباد، مملوّ از دمکراسی و حقوق بشربودند.
در آن زمان ما صحبتی از زندگی بهتر در دوران مهاجرت نمیکردیم، چرا که قرار نبود این همه دوران مهاجرت ما طول بکشد.
عمق ضربههای احساسی وارد آماده به روح و روان و حقوق اولیه انسانها مکانی بود فراموش شده چرا که حتی بین این همه درد خود بسیار دردناک و سنگین بود।
برای بسیاری از ما هم که به امید زندگی بهتر آماده بودند و مشکلی برای بازگشت به میهن نداشتند، باز این سر گشتگی احساسی به چشم میخورد। آسیبهای مهاجرت اضطراری گاهی انسانها را پیش از حد دچار تردید میکرد، و شاید که یک نوع بیحسی احساسی تنها راه مقابل با همه درد جدای و دوری از وطن میکرد. ادامه زندگی تنها راه کمک به این بی حسی موضعی ولی خطرناک بود.
قصه پر غصه مردم مهاجرت زده و شرایط مهاجرت یک یک ما آنقدر با هم متفاوت بود که نمیتوانستی بدانی چه کسی از دیگری کمتر آسیب دیده است। چه کسی میتوانست با انبوه بیعدالتی و تجاوز به حقوق انسانی خود و دیگران دست به گریبان شود، بدون اینکه خود را در این راه فدا نکند।
از اینها گذشته چه کسی قادر بود دردهای خود را درمان کند تا به دیگری بپردازد। تا بتواند گوش شنوایی برای دیگران بشود. همه ناچار بودیم که ریسمان تفسیرها و توجیههای سیاه و سفید را پیوسته در دست خود بتبانیم تا بلکه دردی از دلمان کم شود.
ما همه بیمار گونه پشت درهای بسته سکوت ,در انتظار بهبود خود به خودی و یا معجزه ای نشسته بودیم. در این انتظارسی ساله برای بهبودی اوضاع چه بحثها که نکردیم و چه آهها که نکشیدیم.
هر چه که بیش تر به سالهای مهاجرت افزوده میشد و شماره از راه رسیدگان بیشتر میشد، ما هم به عنوان یک جامعه یاد میگرفتیم که کمی با هم مهربان تر باشیم و یا لاقل سلامی از دور به دیگری بکنیم.
گاهی از آن دورها لبخندی سرد نثار هم کرده و یا دستی تکان میدادیم، ولی کسی را یاری یافتن درمان نبود، درمانی که همان قبول الزامی شرایط تحمیلی بودو یا به گونهای ارتقا رشد شخصی، فراگیری اصل دمکراسی، تمرین دمکراسی، و کمک به ارتقا سطح رشد خانوادگی و جمعی.
حالا که پس از سی سال ما ایرانیان دوباره باز گشته ایم به اول خط، که همانا نیاز به حقوق انسانی و اجتماعی خود باشد، به یک شب دوباره اوقات ما به هم میریزد و دردهای سی ساله سر باز میکند। این سی سال درد و رنج، دیدن و تجربه ظلم در میهن ما ایران، همه به کنار و حالا تقلب انتخاباتی سر این دمل چرکین را باز کرد। بار دیگر ما احساس میکنیم که به یکدیگر نیازمندیم। برای گذر از این تجربه تلخ تاریخی و دیدن قتل، ضرب و شتم، و شکنجه عزیزانمان در ایران، ما درمیابیم که نیاز به اعتماد، همکاری، همدردی, و
همدلی هر چه بیشتر با مردم خود در ایران هستیم। ایشان به منظور زنده کردن حقوق پایمال شده که ریشه در تمام این سالها دارد، بهای سنگینی را میپردازند و ما خارج نشینان فقط گوشهای از حقایق پنهان شده را میدانیم। شاعر و فیلسوف عزیز ما فردوسی بزرگوار گفت: بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در افرینش ز یک گوهرند، چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار.ما هم اکنون پس از سی سال باز بیقراریم چرا که دگر عضوهای ما در درد و رنج هستند। زندگی در مهاجرت و مسائل آن در مقابل این غم سنگین رنگ باخته است। باشد که روزی آزادی و خوشبختی تمامی مردمان خود را ببینیم.