غم یک دوست

امروز هشتم ژولای ۲۰۰۹

چگونه میشود کسی‌ را ناراحت دید و برایش حس همدردی نداشته باشی‌؟ امروز صبح دوستی‌ زنگ زد، صدای پریشانش به من گفت که خبر ناراحت کننده‌ای شنیده است. برایم تعریف کرد که برادر ۲۱ ساله ش را در تهران بد جور زده ‌اند و برادر زخمی در مکانی مخفی‌ شده است.

دو روز پیشتر این پسر جوان در حال رانندگی‌ در تهران بوده که با ایست گروهی مسلح در یک بزرگ راه متوقف میشود، پس از چند ثانیه ای، افراد مسلح چشمشان به کامپیوتر همراه برادر میافتد و با نفرت فراوان ایشان کامپیوتر را چنگ میزند که بازدید کنند. از برادر میخواهند که کد کامپیوتر را بگوید. پس از یک نگاه کوتاه به کامپیوتر در حالی‌ که این افراد فریاد، لعنت بر شیطان به سر میدادند به ضرب و شتم این پسر جوان میپردازند. ضربه‌های کوبنده باتوم بر سر و صورت پسر از طرف دونفر در حالی‌ اجرا میشود که ایشان را از ماشین بیرون میکشند و خواهان کلید ماشین میشوند. پسر جوان وقتی که امتناع از دادن کلید می‌کند بیشتر به کتک گرفته میشود و آن افراد مسلح همه با باتوم‌های خود ماشین را به زیر ضربه میگیرند. در یک زمان برادر این دوست موفق میشود به داخل ماشین برود و با سرعت فراوان از محل دور شود. پس از به خانه رسیدن افراد خانواده میداند که باید این جوان زخمی و کتک خرده را فراری دهند،چرا که از ازرهی بعدی ایشان خبر داشتند.

این دوست از طریق پدر و مادر خود خبر دار شد که افراد سپاه پاسداران یا آن اشخاصی‌ که خود را از طرف دولت معرفی‌ میکنند به منزل ایشان رفته و با تهدید و توهین خواستار بردن برادر جوان شده ‌اند. اکنون به مدت ۳ روز است که پدر و مادر این دوست مراتب مورد آذر و اذیت افراد سپاهی قرار دارند و با ترس و وحشت زندگی میکنند. دوست من گریان و غمگین در این طرف دنیا به دنبال یافتن راهی‌ برای کمک به خانواده در بند خود در تهران میگردد. من تنها کاری که می‌تونم بکنم همانا همدردی و یاری با این دوست است. واقعا که این افرادی که “لعنت بر شیطان” میگفتهند در کدامین تاریک‌خانه دنیا تربیت شده‌اند؟ راه چیست؟ تا کجا، تا چند؟

Leave a reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *