این یک پدیده انسانی است که رفتارهای خود را به بهانه یک “عادت” توجیه کنیم. عموما میگوم که این کار عادت ما شده و ما عادت داریم که اینگونه رفتار کنیم.
اگر ما رفتارهای خود بخودی، احساسات نافرمان، و یا کار و جنبش هر روز خود را به عادت نسبت میدهیم، پس میتوان این عادتها را روشی و یا رفتاری بدور از بینش و نوآوری به حساب آورد.
ما میتونیم هر گونه رفتار، احساسات، و یا افکار از روی عادت و بدون آگاهی آشکار و یا بدون کاربرد نهادینه کرده و در این راستا اختلالات روحی و احساسی خود را به عنوان عادت توجیه کنیم.
عادت به تعریف خود کلمه یک روش همیشگی انجام کاری است.
زمانی که بر طبق عادت ما کاری را انجام میدهیم، کم یا بیش ما تفکر عمیق و یا تجربه لحظهای را دور میزنیم.
این حرکت خود به خودی و یا بر طبق عادت تبدیل به یک حرکت بدون روح میشود که متاسفانه توجه به تغییر بر اساس نیازهای موافق با پیرامون مارا به شدت تنزل میدهد.
اینجاست که میشود پرسید، آیا نقض حقوق بشر در ایران یک عادت بیمار گونه شده است؟ چگونه است که ما به شنیدن اخبار ظلم و شرارت عادت کرده ایم؟
آیا درمان خود بخودی برای این عادت جاهلانه و خود سرانه وجود دارد و یا میبایست یک اقدام جدی تر و طولانی مدت صورت گیرد؟ آیا برای درد این بیماری چقدر باید پرداخت، به قیمت جان چه تعداد انسانهای بیگنأه دیگر؟
آیا ارزش انسان بر حسب عادت اینقدر بر زمین افتاده و یا این همه با قصد و منظور انجام میشود؟ این عادت چگونه در فرهنگ ما نقش بست؟ جالب اینست که این همه پرسش را بر طبق عادت میشود پرسید، ولی بر طبق عادت نمیشود پاسخ گفت.
نوآوری، بحث سالم، برنامه، پیشبینی موانع موجود، و خواستن تغییر بنیادی از اولین نیازهای ترک عادت است، هر گونه عادتی!