روانشناسی‌ باور‌های متعصب

در تمامی‌ اعیاد پرسش انسان‌های فرهیخته این بوده که چگونه افرادی یا گروهی از مردم باورهایشان متعصب، خشک، خشن، و حتی ضدّ انسانی‌ میشود؟ چگونه هیتلر توانست آن همه تنفر بر ضدّ قوم یهود بوجود آورد؟ چگونه همه تعصبات مذهبی‌ و عقیدتی‌ اینگونه برخی‌ را به سوی پیروی کورکورانه و کشتار دیگران می‌کشاند؟ چگونه تجربه این یا هم مذهب، فکر،باور، عقیده، میتواند انسان‌ها را به یکسو نگری و برحق بودن دعوت کند؟ چگونه جمهوری اسلامی انسان‌هایی‌ را دارد که چشم در میاورند یا دست میبرند و یا شکنجه میدهند؟ چگونه این سیستم فکری افرادی را به خیابان‌ها میفرستد که مردم در با چاقو و قمه بزنند، تکه پاره کنند و یا به چوبه اعدام بکشند؟ چگونه آن افرادی که در اعدام ها، شکنجه ها، و کشتار مردم ایران دست دارند، میتوانند شب راحت بخوابند؟ البته که باورهای متعصب، خشک، و خسن این افراد عامل حرکتی‌ ایشان حتی در این راه‌های غیر انسانی‌ میشود.

پرسش اینجاست که ایشان چگونه به این راه کشیده شده‌اند؟ چگونه این باورها افراد را به این رفتار‌ها سوق میدهد؟

باید بدانیم که انسان همواره به دنبال یافتن حس تعلق و حس امینت داشتن گروهی است

سیستم‌های سفت و سخت باوری، آنهایی که فکر میکنند که حقیقت مطلق را یافته‌ند و دیگران هم باید از آن پیروی کنند، در دید باوری انسان به اصطلاح یک ساختمان تمیز و مجسم متشکل شده از دلیل برای همه مسائل انسان میسازند که در آن حس تعلق خشک و ساکن، یک امنیت ظاهری برای فرد بوجود میاورد

در ذهن و مغز یک انسان متعصب، کسی‌ که فکر می‌کند که خود بر حق و دیگران بدون حق هستند، نداشتن تعلق به این چهار چوب‌های تمیز و از پیش آماده شده احساس ترس، تنهائی، کم بودن، گناه، و شرمساری بوجود می‌آورد. این عواطف و احساسات البته که درونی‌ هستند و فرد نیازی به بیان و یا حتی آگاهی‌ از این دنیای متزلزل درون خود ندارد، چرا که حقیقت مطلق برای ایشان طریقی دیگر پیش بینی‌ و طراحی کرده است. اینجاست که این باورهای خشک به انسان حس تعلق ولی‌ به قیمت ترس و احساس شدید گناه از پیروی نکردن را میفروشد. منطق، خرد، آگاهی‌، بحث، جستجو، پرسش، و علم همه تبدیل به کفر یعنی‌ عواملی بر ضدّ آن حقیقت مطلق میشوند بگنه‌ای که تعصب بیمار گونه و وسواس روانی‌ شدید به آن حقیقت مطلق سلامتی‌ روح و روان انسان را که یک بعدی شده از بین میبرد

اینجاست که بحث سلامت روانی‌ افراد متعصب و مطلق گرا پیش میاید. این افراد به شکل بیمار گونه‌ای خود و دیگران را قضاوت می‌کند، در این قضاوت ایشان فرد دیگر را که با ایشان همسان نیست گناهکار، کافر، و خطا کار می‌بیند و چون خود بر حق است، ایشان وظیفه اصلاح دیگری را بر عهده می‌گیرد. عدم قانونمندی و نبود جو احترام به دیگری در این دنیای تاریک حقیقت مطلق، فرد مطلق گرا را که دچار وهم و تخیل بیمارگونه، وسواسی، و خود گردان شده، به سوی پیروی از حرف حق و مطلق که آخرین فرمان است میبرد، و همانا که ما همین وضعیتی را داریم که اکنون در وطن ملاحظه می‌کنیم. این افراد نیاز به درمان احساسی‌، رفتاری، و فکری دارند و چه بسا که نیاز فراوان به همدردی، چرا که فقط بیماری شدید روحی عامل خشم، جرم، و جنایتی است که ما سی‌ سال است شاهد آن در وطن در بند خود هستیم. البته که حساب عاملین قدرت خواه را که تعصب‌های خشک مذهبی‌ را بوجود میاورند که خود سودجویی کنند، را جدا میدانیم. صحبت بر این است که تعصب بیماری و خشونت میافریند. انسان سالم نیازی به تعصب و خشونت ندارد و این فرد همواره باور دارد که راه برای تعلق اجتماعی از راه سازندگی و کمک به دیگران وجود دارد.

Leave a reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *