ما ایرانیان با وقایع تلخ و دردناکی روبرو هستیم. این حوادث اما در صد و پنجاه سال پیش تا به حال یکی پس از دیگری میهن ما را در غم و اندوه فرو برده است. دیری است که میهن ما در زنجیر و مردمان ما در اسارت هستند. این سرزمین پهناور ما در آتش جهل خود پرستان و تاریک اندیشان بیش از یک قرن است که در حال سوختن است، ولیکن اکنون دود این آتش از دوردستها هم پیداست. تاریک اندیشان به استناد به یک ایدئولوژی خشن و متضاد، سعی بر قانونی نشان دادن فرومایگی، پستی، و رذالت خود دارند. مردم روشن فکر و روشن طلب اما به میدان نبرد آماده و با مطالبات صلح آمیز خود دست رد به سینه کهنه پرستان میزند. در این میان، فرو مایگان باعث ایجاد محیط ناامیدی، ترس، فرودستی، تحقیر، و بیارزش گماشتن جان انسان شده اند. بنیاد گران بیمار, احساسات را بر فکر ترجیح داده و بجای مغز با ایدئولوژی خیالی خود تصمیم میگیرند. به گونهای یک سیستم فکری تمام تلاش خود را برای مجبور کردن جامعه به قبول عقاید خویش میکند. اما مگر این همه کارساز است؟
درمان درد ما چیست؟ چگونه است که ما ایرانیان این همه مورد تنفر این تاریک اندییشان هستیم؟ کی ایران زمین روز خوشبختی، روشن بینی، قانون مندی، و حق طلبی را میبیند؟ کجاست آن دولتی و قانونی که همدلی و همدردی با ما ایرانیان داشته باشد؟