در یکی از روزهای عادی زندگی ما در این شهر و دیار، بعد از یک روز کار پر از حرکت و فعالیت، راهی مرکز ورزش نزدیک به مکان سکونت خود شدم.
امیدوار بودن که با کمی ورزش و تحرک بدنی موفق شوم که خستگی فکری و کاری خود را دارمان کنم و کمی به سلامتی جسمی خود کمک کنم. با ورود به استخر چشمم به یک گروه کودکانی افتاد که دور مربی خود حلقه زده بودنند و با دقت فراوان به توضیحات ایشان گوش میدادند. از زاویه دید من این گروه کوچک شامل پنج یا شش کودک زیر ده سال بود و بیدرنگ میشد که درجه خوشحالی را در حرکت بدن این فرزندان مشاهده کرد. مربی شنا با تمام علاقه و توجه خود، حرکت پرش در آب و حرکات مناسب را نه تنها بااستفاده از کلام، بلکه با ژست بدن خود به شاگردانش میآموخت. پس از توضیحاتی کوتاه و در خور حوصله کودکان زمان تمرین عملی و تمرین توضیحات مربی بود. شاگردان که در یک صف خود به خودی و پر از هیجان ایستاده بودند، با سوت مریی و حرکت دست ایشان آهسته و با کمی ترس به درون آب میپریدند. این پرش کوتاه همراه بادست و پا زدن و برگشت با شتاب کودکان به لبهٔ استخر توام میشد، و پس از خروج از آب، دوباره صف پرش تکمیل میشد. این صحنه آنچنان به نظرم زیبا، پیوسته، و با تداوم بود که م را به ادامه مشاهده برمی انگیخت.